هزار راه نرفته
در این وبلاگ به شهداو....می پردازیم
شنبه 22 مهر 1391برچسب:, :: 20:17 ::  نويسنده : ali.b

این فیلم مشمئز کننده با همکاری کشیش افراطی “تری جونز” عامل صهیونیست‌ها و حامی اصلی پروژه قرآن سوزی ساخته شده است.  فیلم موهن که به صورت آماتور و بی کیفیت تولید شده به وسیله تری جونز با همکاری ۲ مسیحی مصری و ۵۹ هنر پیشه درباره زندگی حضرت محمد (ص) پیامبر اسلام ساخته شده که عمق دشمنی ” تری جونز” را با مسلمانان نشان می‌دهد.

 


 معصومیت مسلمانان (به انگلیسی: Innocence of Muslims) نام فیلمی تحریک‌آمیز و اسلام‌ستیزانه به نویسندگی و کارگردانی سام باسیل و ساختهٔ تری جونز، کشیش ضد اسلام اهل فلوریدای آمریکا است.

 

 

 



شنبه 22 مهر 1391برچسب:, :: 20:11 ::  نويسنده : ali.b

زندگينامه

سال 1326 بود که پا بر خاکدان هستي نهاد و در کوچه پس کوچه‌هاي خاکي حرم حضرت عبدالعظيم بزرگ شد، اما هنوز مدت کوتاهي نگذشته بود که به دليل شغل پدر به شهرهاي زنجان، کرمان و تهران رفت. سفر او را پخته‌تر کرد. خيلي زود لطافت روحش نمايان شد و او با سرودن شعر، نوشتن داستان و مقاله اين جوش و خروش را به صفحه کاغذ سپرد. بعضي اوقات نيز نقاشي مي‌کشيد، تا رازهاي درونش را برملا کند. دوره‌ي دبيرستان را که به پايان رساند در رشته معماري دانشکده هنرهاي زيبا دانشگاه تهران پذيرفته شد و آن‌جا پلي شد تا سيدمرتضي بتواند آن‌چه را که دوست دارد بياموزد. تا پايان دوره کارشناسي ارشد درس خواند اما بعدها گفت: "حقير داراي فوق‌ليسانس معماري از دانشکده هنرهاي زيبا هستم اما کاري را که اکنون انجام مي‌دهم نبايد به تحصيلاتم مربوط دانست. حقير هر چه آموخته‌ام از خارج دانشگاه است، بنده با يقين کامل مي‌گويم که تخصص حقيقي در سايه تعهد اسلامي به دست مي‌آيد ولاغير..." قبل از پيروزي انقلاب با سينما آشنا بود اما فقط در حوزه ادبيات فعاليت داشت، اما حضور امام (ره) و تحولات عظيم انقلاب او را نيز متحول ساخت تا آن‌جا که تمام نوشته‌هايش را در چند گوني ريخت و سوزاند. اين‌جا بود که تصميم گرفت ديگر چيزي از حديث نفس ننويسد و خود را در عشق به الله فاني سازد. سال 1357 تجربه‌اي تازه را از زندگي آغاز کرد و با مريم اميني همراه و همسفر شد. سال بعد (1358) در جهادسازندگي به فعاليت پرداخت، به روستاها رفت تا به قول خودش براي خدا بيل بزند. اما يک‌باره تصميم گرفت تا زندگي هموطنانش را به تصوير بکشد و اين گونه مظلوميت اين ملت را به جهانيان نشان دهد. او از غائله گنبد، سيل خوزستان، ظلم خوانين (مستند خان گزيده‌ها) و غائله خسرو و ناصر قشقائي فيلم‌برداري کرد. پس از آن نيز در جبهه‌هاي نبرد حاضر شد از خرمشهر که هنوز سقوط نکرده بود شروع کرد و بعد مجموعه حقيقت را در آبادان ساخت. سيدمرتضي همزمان با ساخت مستندهاي جنگي از فعاليت‌هاي مطبوعاتي نيز غافل نشد. اواخر سال 1362 مقالاتي براي ماهنامه "اعتصام" ارگان انجمن اسلامي نوشت و انديشه‌هايش را در حوزه سياسي، اعتقادي به روي صفحه کاغذ آورد و تا سال 1365 آنچه را که در دل و ذهن داشت در نشريات مختلف به رشته تحرير درآورد. بعد از پيروزي رزمندگان در عمليات والفجر 8 و فتح فاو مجموعه زيباي روايت فتح کار خود را آغاز کرد و تا پايان جنگ به صورت منظم از تلويزيون پخش شد. مرتضي آويني که بيش از 70 برنامه از دلاوري رزمندگان با اين نام ساخت در مصاحبه‌اي عنوان کرد: «انگيزه دروني هنرمنداني که در واحد تلويزيوني جهادسازندگي جمع آمده بودند و آن‌ها را به جبهه‌هاي دفاع مقدس مي‌کشاند نه وظايف و تعهد اداري- کارمندي نمي‌توانست در اين عرصه منشاء فعل و اثر باشد. گروه‌هاي فيلم‌برداري ما با همان انگيزه‌هايي که رزم‌آوران را به جبهه کشانده بود، کار مي‌کردند... مي‌دانيد زنده‌ترين روزهاي زندگي يک مرد آن روزهايي است که در مبارزه مي‌گذراند و زندگي در تقابل با مرگ است که خودش را نشان مي‌دهد. او در ماه محرم سال 1366 نگارش کتاب فتح خون را آغاز کرد، سال 1367 يک ترم در مجتمع دانشگاهي هنر تدريس کرد ولي چون مفاد مورد نظرش براي تدريس با طرح درس‌هاي دانشگاهي هم‌خواني نداشت از ادامه تدريس صرف ‌نظر کرد. اما مجموعه مباحثي که براي تدريس فراهم شده بود با سبط و شرح و تفسير بيش‌تر در مقاله بلندي به نام "تأملاتي در ماهيت سينما" که در فصل‌نامه فارابي به چاپ رسيد و بعد ادامه بحث را در سال 1368 در ماهنامه سوره منتشر کرد. سال 1368 تا 1372 دوران اوج فعاليت مطبوعاتي آويني است. آثار او در طي اين دوره نيز موضوعات بسيار متنوعي را شامل مي‌شود. اواخر سال 1370 مؤسسه فرهنگي "روايت فتح" به فرمان مقام معظم رهبري تأسيس شد تا به کار فيلم‌سازي مستند و سينمايي درباره دفاع مقدس بپردازد و تهيه مجموعه روايت فتح را که بعد از پذيرش قطع‌نامه رها شده بود، ادامه دهد. او نيز طي مدتي کمتر از يک سال کار تهيه 6 برنامه از مجموعه 10 قسمتي شهري در آسمان را به پايان رساند. پس از آن نيز در مناطق عملياتي حضور يافت تا بار ديگر حماسه مردان دلير عصر خميني کبير (ره) را يادآوري نمايد. سيدمرتضي آويني سرانجام مزد سال‌ها تلاشش را براي ثبت مظلوميت سربازان اسلام در روز بيستم فروردين ماه سال 1372 در قتلگاه فکه گرفت و در روز جمعه به آسمان بيکران شهادت بال گشود.



شنبه 22 مهر 1391برچسب:, :: 20:5 ::  نويسنده : ali.b

برخورد علوی

قبل از انقلاب چند ماهی را در زندان ساواک زیر شدیدترین شکنجه ها به سر برد. جوری با چکمه به صورت او کوبیده بودند ، که تا یک ماه خونریزی بینی داشت. بعد از پیروزی انقلاب هنگامیکه مسئولین قضایی نجف آباد از او می خواهند که شکنجه گرانش را معرفی کند ، زیر بار نرفته و می گوید : انقلاب آنها را تنبیه کرده است. جالب اینکه یکی از شکنجه گران  وی ، بعد از انقلاب برای حل مشکل دانشگاه پسرش ، از شهید کاظمی درخواست کمک کرد و حاج احمد هم پیگیر کار پسر او شده و مشکلش را حل کرد.

 

چهارشنبه 1390/10

حاج احمد کاظمی.پیرزن و پسرش

 

 

پيرزنی در نجف آباد اصفهان سراغ حاج احمد را گرفت . وقتی حاج احمد برای سركشی آمد ، به آن پيرزن گفتيم و او با حاج احمد ملاقات كرد. هفته بعد پسر آن پيرزن آمد و تشكر كرد و گفت: حاج احمد مشكل مرا حل كرده است. بعد معلوم شد كه حاج احمد بخشی از ارثيه پدر و مادرش را به پيرزن داده بود تا با پرداختن ديه ، از زندان رفتن پسرش جلوگيری كند


 

 

 



شنبه 22 مهر 1391برچسب:, :: 20:3 ::  نويسنده : ali.b

 

حاج احمد کاظمی توی عملیات بیت المقدس بدجوری مجروح شد

ترکش خورده بود به سرش

با اصرار بردیمش اورژانس

می گفت: کسی نفهمه زخمی شدم ، همین جا مداوام کنین

دکتر اومد و گفت: زخمش عمیقه ، باید بخیه بشه

بستریش کردند

از بس خونریزی داشت بیهوش شد

 

... بعد یه مدت یک دفعه از جا پرید و گفت:

پاشو بریم خط

قسمش دادم. گفتم: آخه تو که بیهوش بودی ، چی شد یهو از جا پریدی؟

گفت: بهت میگم ، به شرطی که تا زنده ام به کسی چیزی نگی

بعد برام تعریف کرد:

وقتی بیهوش بودم دیدم حضرت زهرا سلام الله علیها وارد شدند

بهم فرمودند: چیه؟ چرا خوابیدی؟

عرض کردم: سرم مجروح شده ، نمی تونم ادامه بدم

حضرت دستی به سرم کشیدند و فرمودند: بلند شو ، چیزی نیست

بلند شو برو به کارهایت برس

 

                                            راوی: آقای خانزاد

                                            منبع: کتاب خط عاشقی ، صفحه ۹



شنبه 22 مهر 1391برچسب:, :: 20:1 ::  نويسنده : ali.b

 

یه روز که خانواده ی اش خونه نبودن ، پسرش رو با خودش آورده بود سر کار

اسم پسرش محمد مهدی بود

حاج احمد از صبح که اومد رفت توی جلسه و محمد مهدی رو پیش من گذاشت

برا جلسه موز خریده بودیم

بعد از جلسه یه مقدار موز اضافه اومد

دیدم محمد مهدی از صبح هیچی نخورده

واسه همین یه موز بهش دادم

همون لحظه حاج احمد کارم داشت و منو صدا کرد

وارد اتاق حاجی که شدم ، محمد مهدی هم پشت سرم داخل شد

حاج احمد تا موز رو دست پسرش دید ، چهره اش بر افروخته شد

تا حالا اینقدر عصبانی ندیده بودمش

با صدای بلند گفت: کی به شما گفته به پسر من موز بدین؟

گفتم : حاجی! این بچه از صبح تا الان هیچی نخورده

یه موز که بیشتر بهش ندادیم ، تازه اونم از سهم خودم بوده

نذاشت حرفم تموم بشه

دست کرد جیبش ، یه مقدار پول بهم داد و گفت:

همین الان میری یه کیلو موز میخری ، میذاری جای این یه موزی که پسرم خورده ...

 

                                          خاطره ای از زندگی سردار شهید حاج احمد کاظمی

                                            راوی: محمد حسن سالمی



شنبه 22 مهر 1391برچسب:, :: 19:58 ::  نويسنده : ali.b

گذشت

 

نجف آباد اصفهان که بودیم یه پیرزن سراغ حاج احمد رو می گرفت

وقتی حاجی برا سركشی اومد ، پیرزن رفت ملاقاتش ...

 

... یه هفته بعد از اون ملاقات پسر پيرزن اومده بود برا تشکر 

می گفت: حاج احمد مشكلم رو حل كرده

بعدها فهمیدیم پسر پیرزن به خاطر نداشتن دیه داشته می افتاده زندان

حاج احمد هم بخشی از ارثيه ای که از پدر و مادرش بهش رسیده بود رو میده به پيرزن

پیرزن هم پول دیه پسرش رو می پردازه و از زندان آزادش می کنه ...

 

                                    خاطره ای از زندگی شهید حاج احمد کاظمی

                                    راوی: یکی از همکاران شهید

 

وقتی فکر می کنم و می بینم اگه موقعیتش پیش بیاد نمی تونم از صد هزار تومن هم بگذرم ، تازه فرق خودم رو با شهید پیدا می کنم...

خدایا ! معرفت شهید کاظمی رو بهم بده

تا یاد بگیرم بخشنده بودن رو....


 



شنبه 22 مهر 1391برچسب:, :: 19:49 ::  نويسنده : ali.b

»» خاطره ای دیگر از شهید احمد متوسلیان

حاج احمد در یکی از روزهای که منافقین دستور داده بو دند که هر که با لباس سپاه یا با ریش باشد با چاقو یا سلاح دیگر به چنین افرادی

حمله کنند حاج احمد با ماشین سپاه با چند نفر از همرزمانش روی پل حافظ در حال عبور بودند که یکی از همرزمانش به حاج احمد میگه

حاجی تو زن وبچه نداری شیشه ماشین ببر بالا مگه نمی دونی

منافقین نارجک تو ماشین پاسدارها می اندازند حاج احمد به راننده

میگه بزن ترمز هرکی می ترسه بیایید پایین حاجی میگه (من با خدای خود عهد بسته ام که به دست شقی ترین افراد یعنی اسراییل ها کشته  شوم) این حرف حاج احمد در پاییز سال 1360که هنوز حاج احمد در نبرد با دشمنان بعثی هستیم می زند چون که او با خدا عهد بسته بود وخدا هم خلف وعده نکرد وبه آرزویش رساند وین اتفاق در تاریخ 14/4/1361 می افتد وبرای همیشه حاج احمد بین ما رفت

یک قوم تو را اسیرخواند یک قوم تورا شهید  

 

 نامردان عکس تو را زخویش می رباییند

 راوی آقای علی قاسمی



شنبه 22 مهر 1391برچسب:, :: 19:40 ::  نويسنده : ali.b

 

اما سوال اینجاست که چرا شهید؟و مگر حاج احمد شهید شده که از او این چنین یاد می کنند؟

همانطور که می دانیم  آخرین برگ از زندگی حاج احمد که از سوی افراد مطلع نقل می شود به قضیه اسارت ایشان مربوط است.

اسارتی که در روز چهاردهم تير 1361 محقق شد و بنابر اطلاعات موجود  اتومبيل حامل او همراهانش در ساعت 12:30 ظهر در يك پست ايست بازرسي متعلق به شبه‌نظاميان ماروني حزب كتائب، متوقف و سرنشينان خودروي مذكور به رغم مصونيت ديپلماتيك، توسط فالانژهاي تحت امر رژيم تل‌آويو به گروگان گرفته مي‌شوند.

و بعد از این جریان ، سرنوشت ایشان وسه دلیر مرد همراهش مجهول مانده است.

البته بعداز این جریان بعضی از مسئولین ایرانی  احتمالاتی از شهادت هر چهار نفر و بعضی احتمال شهادت یکی از چهار نفر را دادند و سمیر جعجع  ریس فالانژها مدعی شد که هر چهار نفر کشته شده اند و جمعی دفن شدند.

در کنار این احتمالات عده ای هم مدعی شدند که این چهار نفر را در زندانهای اسرائیل مشاهده کردند الیته این مشاهدات هم دو صورت داشت. عده ای مدعی بودند که چهر ه ها را دیده اند و عده ای مدعی شدند که چهار ایرانی در یک سلول ویژه نگهداری می شدند  و هیچ کس حق ملاقات آنها را نداشت.

 البته ادعای کشته شدن این چهار نفر را سید رائد موسوی فرزند سید محسن موسوی و فعال ترین شخصی که پیگیر سرنوشت دیپلمات هاست، به شدت رد کرد و عنوان کرد هر کس که بدون دلایل مستند و پیدا شدن جنازه ها بخواهد بحث شهادت چهار دیپلمات را بپذیرد، به آن چهار نفر و آرمانهای انقلاب خیانت کرده است. وی هم جنین ادعای سمیر جعجع را داستانی دانست که جعجع آن را برای رسیدن به قدرت سیاسی طراحی کرده که درنتیجه خودش را در این جریان بی گناه نشان دهد.

همچنین سید رائد موسوی اشاره نکردن جعجع به قاتلان ومحل دفن جنازه ها را دلیل دیگری بر بی پایه بودن سخنان جعجع دانست.

پس با بررسی وقابع پس از اسارت به این نتیجه می رسیم که هیچ مستندی در رابطه شهادت این چهار نفر وجود ندارد و آنچه هست احتمالات است و بس.

و عقل هم حکم می کند مادامی که دلیلی بر شهادت این عزیزان نداریم بر زنده بودن این چهار عزیز تاکید کنیم.

البته شاید عده ای از آن جهت ایشان را شهید می خوانند که حاج احمد آرزویش شهادت بود و به دوستان خود نیز گفته بود  که به دست اسرائیلی ها کشته می شود و بعضی دیگر به واسطه  عظمت حاج احمد از او با این نام باد می کنند.

نگارنده هم معتقد است که حاج احمد هم در زمره مردان خدایی یود که هنرش شهادت در راه اوبود ولی ما باید با عنوانی که دلالت بر زنده بودن ایشان و راهشان کند مسیر پیگیری سرنوشت ایشان و سه دلیر مرد همراهش و مطالبه آزادي آنها از زندانهاي رژيم صهيونيستي را با قدرت ادامه دهیم.

و در پایان این مطلب، متنی راکه خطاب به حاج احمد نوشته شده(که مدتی پیش مطالعه کردم) رابه حضورتان تقدیم می کنم

سردار

نمی دانم چه خطابت کنم

بگویم شهید؛ اسیر، مفقود؛ نمی دانم

می خواهم تو را جاوید الاثر بخوانم

چرا که نام ویادت تا پایان عمرم در قلبم جاودان خواهد بود.   

 



شنبه 22 مهر 1391برچسب:, :: 19:30 ::  نويسنده : ali.b

به گزارش ندای انقلاب به نقل از فارس، «عباس برقی» از همرزمان حاج احمد متوسلیان است که در سی‌امین سال اسارت فرمانده خود در بند رژیم صهیونیستی، خاطره‌ای از رابطه شهید رضا دستواره و حاج احمد متوسلیان را روایت کرد.

آنهایی که شهید رضا دستواره را می‌شناسند، می‌دانند که تنها کسی که می‌توانست با حاج احمد متوسلیان حرف بزند و شوخی کند، رضا دستواره بود. او به نحوی شیطنت می‌کرد که پدر حاج احمد را درآورده بود.

مثلاً؛ رضا دستواره قبلاً به ما یاد داده بود وقتی که من می‌گویم «صلوات بلندی» چه بگویید، وقتی هم می‌گویم «صلوات کفتری» چه بگویید!

سوار مینی‌بوس شدیم و از مریوان به کرمانشاه، از کرمانشاه به سنندج، از سنندج تا دزفول هم مینی‌بوس تبدیل به اتوبوس شد. حاج احمدآقای عزیز، از سنندج تا دزفول روی رکاب بودند؛ آقا رضای دستواره هم از مریوان تا دزفول وسط اتوبوس راه می‌ر‌فت و به بچه‌ها تیکه می‌انداخت.

حاج رضا یک دفعه بدون مقدمه گفت «اونایی که دوست دارند، حاج احمد عزیزمون بعد از این عملیات زنده برگردد و زن بگیرد و پلو عروسی به ما بدهد، همه باهم یک صلوات بلندی ختم کنند» همه باهم گفتند «هی‌یَه». حاج احمد یه چپ به حاج رضا نگاه کرد و گفت «رضا خجالت بکش، بشین» چند دقیقه بعد که آب‌ها از آسیاب افتاد، رضا دوباره گفت «هرکسی دوست داره شام عروسی حاج احمد رو بخوره یک صلوات کفتری بفرسته». همه باهم گفتن «بیه بیه» و شروع کردن به اذیت کردن
حاج احمد

 

 



شنبه 22 مهر 1391برچسب:, :: 19:26 ::  نويسنده : ali.b

تولد و كودكی

به سال 1332 ه.ش در خانواده‌اي مومن و مذهبي در يكي از محلات جنوب شهر تهران به دنيا آمد. دوران تحصيل ابتدايي خود را در دبستان اسلامي «مصطفوي» به پايان برد. ضمن تحصيل، به پدرش كه در بازار به شغل شيريني فروشي اشتغال داشت، كمك مي‌كرد. احمد در همان سالهاي نوجواني با شركت فعال در هياتهاي مذهبي و كلاسهاي قرآن در مساجد جنوب شهر، از ظلم و جنايات رژيم منحوس پهلوي آگاه شد و با سن و سال كمي كه داشت قدم به ميدان مبارزه با طاغوت گذاشت.

پس از پايان دوره ابتدايي، در هنرستان صنعتي، شبانه به تحصيل ادامه داد و در سال 1351 موفق به اخذ ديپلم گرديد. سپس به خدمت سربازي اعزام شد و در شيراز دوره تخصصي تانك را گذراند و پس از آن، به سرپل ذهاب اعزام شد.

فعاليت سياسي – مذهبي

او در دوران سربازي، فردي مذهبي و مومن بود و در بحثها، مخالفت خود را با رژيم ستمشاهي بيان مي‌كرد. پس از اتمام خدمت سربازي، در يك شركت تاسيساتي خصوصي استخدام شد و بعد از چند ماه، به خرم‌آباد منتقل گرديد و به فعاليتهاي سياسي تبليغي خود ادامه داد. تا اينكه پس از مدتها تعقيب و گريز، در سال 1354 توسط اكيپي از كميته مشترك ضدخرابكاري ساواك دستگير و روانه زندان شد و مدت پنج ماه را در زندان مخوف فلك‌الافلاك خرم‌آباد در سلولي انفرادي گذراند.

به روايت همرزمانش، با وجود تحمل شكنجه‌هاي جسمي و روحي فراوان، حسرت شنيدن يك آخ را هم بر دل سياه مزدوران ساواك گذاشت، تا اينكه او را به بند عمومي منتقل كردند و حدود نه ماه نيز در آنجا گذراند و با بالاگرفتن موج انقلاب اسلامي از زندان آزاد گرديد و به آغوش ملت بازگشت. پس از آزادي، در شروع قيامهاي خونين قم و تبريز در سال 1356، نقش رابط و هماهنگ كننده تظاهرات را در محلات جنوبي تهران عهده‌دار شد و رابطه‌اي تنگاتنگ با حركتهاي مكتبي محافل دانشجويي و روحانيت مبارز تهران داشت.

با شدت يافتن روند نهضت اسلامي و رويارويي مردم با مزدوران طاغوت، بارها تا پاي شهادت پيش رفت و در روزهاي 21 و 22 بهمن ماه 1357 تلاش و ايثار چشمگيري از خود نشان داد. با پيروزي معجزه آساي انقلاب اسلامي، مسئوليت تشكيل كميته انقلاب اسلامي محل خويش را عهده‌دار شد. پس از شكل گيري سپاه پاسداران انقلاب اسلامي به اين ارگان پيوست و دوشادوش ساير همرزمانش با حداقل امكانات موجود به سازماندهي نيروها همت گماشت.

مبارزه با ضدانقلاب در كردستان

پس از شروع غافله كردستان در اسفندماه سال 1357 به همراه 66 تن از همرزمانش داوطلبانه عازم بوكان شد و به دليل ابتكار عمل هوشيارانه و فرماندهي قاطع خود توانست كليه اشرار مسلح را متواري كند و منطقه را از لوث وجود ضدانقلابيون كه در راس آنها دمكراتها قرار داشتند، پاكسازي نمايد. او پس از تثبيت مواضع نيروهاي انقلاب در بوكان، به شهرهاي سقز و بانه رفت.

در ابتداي ورود به شهر بانه، به تلافي كمين ناجوانمردانه‌اي كه ضدانقلابيون به نيروهاي ستون ارتش زده بودند، طي يك عمليات دقيق ضدكمين خساراست سنگيني به آنان وارد آورد كه در اين نبرد، چهارصد اسير و دويست كشته از ضدانقلاب برجاي ماند.

پس از آن به همراه گروهي از رزمندگان از جمله معاون خود (شهيد محمد توسلي) براي فتح سننج راهي اين شهر شد. ستون تحت فرماندهي او از سمت راست شهر، حلقه محاصره ضدانقلاب را در هم شكست و به همراه سرداران رشيدي چون محمد بروجردي و اصغر وصالي، سسندج را آزاد نمود و كمر تجزيه‌طلبان را شكست.

در زمستان سال 1358 به او ماموريت داده شد تا جاده پاوه – كرمانشاه را كه در تصرف ضدانقلاب بود، آزاد كند. عمليات با فرماندهي او و همكاري سپاه پاوه شروع و با موفقيت كامل به انجام رسيد و ايشان به همراه ساير برادران، وارد شهر پاوه شدند. پس از مدتي، با حكم شهيد بروجردي، به فرماندهي سپاه پاوه منصوب گرديد. در اين مدت، حاج احمد عمليات گوناگوني از جمله عمليات نجار در ارتفاعات نورياب، كه اكثر آنها با موفقيت همراه بود، طراحي و اجرا كرد.

حضور در لبنان

هنوز طعم شيرين فتح خرمشهر را در ذائقه‌اش احساس مي‌كرد كه خبر تلخ تهاجم ارتش صهيونيستي به خاك لبنان را شنيد. او در اواخر خرداد سال 1361 طي ماموريتي به همراه يك هيات عالي‌رتبه ديپلماتيك از مسئولين سياسي – نظامي كشورمان راهي سوريه شد تا راههاي مساعدت به مردم مظلوم و بي‌دفاع لبنان را بررسي نمايد.

 

ويژگيهاي اخلاقي

 

 

 

آگاهي و شناخت بالاي ايشان در مسائل سياسي – اجتماعي از جمله خصوصيات بارز اين سردار بزرگوار بود. در تدبير و تصميم‌گيريهايش دقت‌نظر داشت. ضمن قاطعيت در كار، بر دلها فرماندهي مي‌كرد و همواره در بطن مشكلات حضور داشت. به همين دليل، در سخت‌ترين شرايط،‌كسي او را تنها نمي‌گذاشت. امكاناتي را بيشتر از نيروهاي تحت امر خود، به خدمت نمي‌گرفت. به رغم برخورد قاطعانه در امر فرماندهي،‌ از عاطفه بالايي برخوردار بود. علاوه بر فرماندهي، در كارهاي جمعي مانند ساختن سنگر، نظافت محيط، شستن ظروف و ... با پرسنل تحت امر همراهي مي‌كرد. علاقه به مطالعه و بحث پيرامون اخبار و رويدادها، از خصوصيات ديگر او بود. در مواقع مقتضي در جمع صميمي همرزمانش پيرامون مسائل اعتقادي بحث مي‌نمود.

حاج احمد نسبت به شهدا و خانواده‌هاي محترمشان احترام خاصي قايل بود و در هر فرصتي به مزار شهدا مي‌رفت و براي رسيدگي به معضلات و حوائج خانواده‌هاي اين عزيزان تلاش مي‌كرد و در غم فراق همرزمانش مي‌سوخت. نقل مي‌كنند:
هنگامي كه بر مزار شهيد جهان‌آرا حاضر مي‌شد، آن‌چنان از خود بي‌خود مي‌شد كه تا ساعتها بي‌وقفه اشك مي‌ريخت و با روح بلند او نجوامي‌كرد.

برادر ديگري نقل مي‌كند:

شبي در جوار مرقد مطهر حضرت زينب(س) تا صبح به گريه و نماز مشغول بود. حوالي سحر به سيمايي بشاش و لبي خندان به سوي همسفرانش آمد و در پاسخ به سئوال دوستانش كه خوشحالي او را جويا شده بودند، گفته بود: از سر شب داشتم در فراق برادران شهيدم، مخصوصاً شهيد محمد توسلي اشك مي‌ريختم. به عمه سادات متوسل شدم، تا بلكه ايشان در كارم عنايتي فرمايند. چند لحظه پيش ناگهان ديدم يك پيرمرد نوراني با محاسني سفيد و لباس بسيجي بر تن، كنارم آمد و ايستاد و گفت: پسرم! بي‌تابي نكن، لحظه اجابت دعايت نزديك شده است.

 

 

 

نحوه اسارت

 

در چهاردهم تير سال 1361، اتومبيل هيات نمايندگي ديپلماتيك كشورمان حين ورود به شهر بيروت و در هنگام عبور از پست ايست و بازرسي،‌مزدوران حزب فالانژ اتومبيل را متوقف و چهار سرنشين خودرو مزبور به رغم مصونيت ديپلماتيك – توسط آدم‌ربايان دست‌نشانده رژيم تروريستي تل‌آويو گروگان گرفته شده و پس از شكنجه و بازجويي، به نظاميان اسرائيلي تحويل گرديدند،‌كه از سرنوشت آنان تاكنون اطلاعي در دست نيست. درحالي كه همرزمان آن مهاجر الي‌الله، مشتاقانه چشم به راه هستند تا خبري از او و همرزمانش برسد.

 

 

من واقا عاشقشم
 



صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدیدامید وارم لحظات خوبی سپری کنید با تشکر مدیر وبلاگ
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان ................ و آدرس hezarrahenarafte.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 11
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1